هفتاد و دو عاشق
07 تیر 1391 توسط خضری
تاریخ دوباره کرد تکرار
شد کشته به نینوای دیگر
در سوک حسینیان عاشق
گل خیمه به وادی عدم زد
بر طارم بیکران هستی
منظومه ما درفش غم زد
بر بام بلند روشنایی
خورشید برهنه سر برآمد
بر لشکریان شب خروشید
خون از نفس سحر بر آمد
در دوزخ ننگ بار نیرنگ
سوزان همه ملحدان بدکار
رفتند بهشتیان مظلوم
با شوق و شعف به دیدن یار
رفتند و به دشت تیره شب
تخم گل آفتاب کِشتند
معنای چگونه زیستن را
با جوهر خون خود نوشتند
“نصرالله مردانی“
آن گاه که در دریای خروشان زندگی در چنگال طوفان جهل و ترس اسیر شدی…
و ساحل صلاح و صلح و کشتی نجات و رهایی را آرزوی کردی…
” قــــرآن بــخوان “