چشم بر هم زدم و ماه خدا پیدا شد
07 تیر 1393 توسط خضری
چشم بر هم زدم و ماه خدا پیدا شد
رمضان آمد و مهمانی حق ، برپا شد
باز با کرم خویش پذیرای من است
با تمام بدی ام، اوست که مولای من است
گفتم ای خوب ترین ، رو سیه ام ! گفت بیا
به خدا یکسره زرق گنهم… گفت بیا
گفتم از دست خودم خسته شدم ! گفت بیا
به همه غیر تو وابسته شدم ! گفت بیا
راهمان دادی و ما را به خودت بخشیدی
لایق لطف نبودیم ، تو لایق دیدی
راه وصل تو اگر از همه جا می گذرد
راه نزدیک تر از کرببلا می گذرد
اول ماه مبارک، حرمش دیدنی است
وقت افطار، ضریح است، که بوسیدنی است
“عصر اخرین جمعه ی ماه شعبان التماس دعا“
اللهم عجل لولیک الفرج