چشم چرانی امیر فیل
چشم چرانی امیر فیل
داستانی از عاقبت چشم چرانی
درکنار منزل احمد بن طولون (والی مصر) مرد فقیری با زن و دخترش زندگی می کردند و از راه چرخ ریسی امرار معاش می نمودند و می خواستند به این وسیله برای دخترشان اثاثیه زندگی تهیه کنند. آن دختر هیچگاه از منزل بیرون نرفته بود. روزی به پدر و مادر خود گفت: وقتی مى خواهید برای فروختن نخ ها به بازار بروید مرا هم با خود ببرید.
وقتی آنها به سوی بازار رفتند دخترشان را هم با خود بردند تا این که به خانه امیری از امرای احمد بن طولون که «فیل » نام داشت، رسیدند.
دختر کمی توقّف کرد و به تماشا پرداخت؛ در حالی که پدر و مادرش متوجه نشدند و به راه خود ادامه دادند. در این هنگام امیر فیل از منزل بیرون آمد و چشمش به آن دختر افتاد و فریفته او شد و او را به داخل خانه کشاند و به کنیزان دستور داد او را به حمام برده، پس از پوشاندن لباس های زیبا نزد او بیاورند.
وقتی پدر و مادر دیدند دخترشان نیست ناراحت و مضطرب شده، به جست و جوی او پرداختند؛ اما اثری از او نیافتند. به ناچار به سوی منزل بازگشتند و به فکر پیدا کردن دختر بودند. نیمه های شب صدای در را شنیدند، فوراً در را بازکردند. مردی به آنان گفت: دختر شما اکنون در اختیار امیر فیل است و با او ارتباط زناشویی برقرارکرده است.
آنها وقتی این سخن را شنیدند نزدیک بود دیوانه شوند، نمی دانستند چه کنند وبه چه کسی شکایت ببرند.
احمد بن طولون دستور داده بود هرگاه برای شخصی امر منکری واقع شد و نتوانست شکایت خود را نزد او بیاورد، به غیر وقت اذان بگوید و به این وسیله او را از جریان مطلع کند.
از قضا بین پدر دختر و مؤذن، دوستی و ارتباط نزدیک بود. وقتی پدر دختر ماجرا را برای مؤذن تعریف کرد، او نیز بالای مأذنه رفت و به غیر وقت، اذان گفت.
احمد بن طولون صدای او را شنید و دستور داد او را احضارکردند و مؤذن هم تمام قضیه را برای او شرح داد.
احمد دستور داد پدر و مادر دختر را حاضر کردند، سپس آنها را در گوشه ای مخفی کرد و دستور داد امیر فیل را هم به دربار احضارکنند. وقتی امیر فیل وارد شد، احمد بن طولون به اوگفت: ای امیر! عروسی تازه ات مبارک!
امیر فیل گفت. چه کسی گفته است که من عروسی کرده ام؟ این حرف دروغ است.
احمدگفت: آیا منکر می شوی در حالی که پدر و مادر دختر در اینجا حاضرهستند؟
بعد دستور داد پدر و مادر دختر را آوردند. وقتی چشم امیر فیل به ایشان افتاد سر خود را از خجالت پایین انداخت.
احمد گفت: سر خود را بلندکن و به پدرو ما در دخترگفت: دخترتان را به مهریه هزار دینار نقد و پانصد دینار در ذمه عقد امیر درآورید، آنها هم قبول کردند.
آنگاه قاضی و شهود را آوردند و عقد را اجرا کردند. بعد احمد بن طولون به میر غضب خودگفت: گردن امیر فیل را بزن، سپس به پدر و مادر دخترگفت: دختر شما از شوهرش ارث می برد، پس دستور داد تمام سرمایه امیر را در اختیار آنها قرار دادند.1
—————-
1. خز ینـة ا لجوا هر، ص 604.