پیرمرد باصفای قمی
حاج اکبر کفاش (اکبر نیکزاد) پیرمرد باصفای قمی در آستانه شب های مبارک قدر دعوت حق را لبیک گفت و به ملکوت اعلی پیوست.
به دو چیز معروف بود: تعبیر خواب و کار خیر. شغلش کفاشی بود اما مغازه کوچک و محقرش پیش و بیش از آنکه محلی برای کسب باشد مامنی برای حل گره ها بود.
دکانش نه فقط محل تعبیر که تاویل خواب هم بود، نسخه هایش شامل آیات قرآن، ادعیه و نذورات بود، اما نه مثل بعضی که با مقدسات تجارت می کنند، که او با خدا معامله کرده بود.
مرد وفا بود، سالها تا توان داشت از همسر بیمارش به شخصه پرستاری می کرد در حالی که اگر می دیدیش فکر می کردی خود نیاز به مراقبت و پرستاری دارد.
سفارش های رجبعلی خیاط را چه خوب به یاد داشت: از برخورد با نا محرم بپرهیزید، گرد غیبت نگردید و …
و حرف آخر اینکه اگر از زندانی که برای خود می سازیم بیرون بیاییم و با چشم دل مردم اطراف مان را ببینیم، امثال او را خواهیم دید، کسانی را که بیش از آنکه در بین اهل زمین معروف باشند در بین اهل آسمان ها معروفند، چرا که اهل زمین به زمینیان می نازند و اهل آسمان به آسمانی ها.
حجت الاسلام موسوی مطلق از خطیبان اهل دل در رثای مرحوم علی اکبر کفاش این گونه نوشت:
در این دنیای به ظاهر شلوغ گاهی افرادی یافت می شوند خلوت، یعنی از کثرت به وحدت رسیده اند، چشمانت را باز کن اطرافیانت را خوب تماشا کن از اهل خانه ات تا عالم محله ات تا بغال و قصاب و راننده و شاطر و خیاط و کفاش… عارف فرزانه مرحوم حاج آقا فخر تهرانی فرموده بودند: خداوند در هر شهری در هر صنفی ولّی از اولیاء خود دارد که حجت بر دیگران باشد.
یک شب خواب عجیبی دیدم، ارادۀ تعبیر خوابهای خودم را معمولاً ندارم. معبرهای خوب را در ذهنم مرور کردم به دلم افتاد آن کفاشی که قبلاً رفته بودم و او را ملاقات ننموده بودم مجدداً بروم، وصفش را زیاد شنیده بودم می گفتند در تعبیر خواب کم نظیر است و بسیاری از بزرگان نیز در تعبیر خواب به او مراجعه می کنند، البته تنها هنرش این نبود، هنرش در بندگی خدا بود در دستگیری از ضعفا بود، صبح علی الطلوع بعد از زیارت کریمه اهل بیت علیهم السلام کوچه پس کوچه ها را پشت سر گذراندم مغازه او که حالا دیگر شبیه به یک موسسه خدمات رسانی به محرومین است را پیدا کردم. با محبت پذیرفت و گفت بگو چه دیده ای؟ گفتم : خواب دیده ام رفته ام حرم سیدالشهداء علیه السلام ولی مأمورین عراقی نمی گذارند کسی وارد حرم بشود. الا جنازه ها را با تابوت اجازه ورود می دادند، در همین حین یک مأمور عراقی صدا زد: آقا سیّدعباس ! بیا جنازه ات را بگیر و برو حرم، خنده ام گرفت گفتم: جنازه خودم را ؟! گفت: بله! رفتم و زیر یک تابوت را گرفتم از زیر تابوت می دیدم جنازه ام کفن شده درون تابوت قرار دارد، به محض ورود به حرم جنازه، بلند شد دست ادب به سینه گذاشت و سلام کرد و دوباره خوابید، بنده هم در زیر تابوت یک دست به سینه و دست دیگرم زیر تابوت بود و از خواب بیدار شدم.
لبخندی زد و گفت: آقا سیّدعباس قربون خودت و جدّت برم خدای متعال به برکت امام حسین علیه السلام یک دختر و با برکت به شما عنایت می کند، تعجب کردم ولی قبول نمودذم و همینطور هم شد، یک هفته بعد متوجه شدیم که قرار است خدا فرزندی عنایت کند و پس از مدتی فهمیدیم دختر است… این خواب باعث شد با یک مرد کاملاً بیدار آشنا شوم و هراز چندگاهی محضرش شرفیاب می شدم.
روی نماز اول وقت، دعا در حق دیگران، اقامۀ عزای اهل بیت علیهم السلام و خدمت به خلق الله از هر طریق ممکن و درک محضر عالمان تأکید داشتند و عجب ایامی به سمت محبوب پرکشید، فقرا و یتیمانی که وی به آن ها سرکشی می کرد دیگر از امشب حاج اکبر را نخواهند دید کما اینکه خرابه های کوفه نیز….