و بی اختیار ...
06 شهریور 1393 توسط خضری
و بیاختیار ….
چادرت را سر میکنی ….
و مسیر همیشگی خانه تا گلزار شهدا را گریه میکنی.
مادر شهید! فضای سینه نم گرفتهات فریادها دارد و تو هق هق گریههای تنهاییات را فقط برای شهیدت کنار گذاشتی و کسی از آن با خبر نمیشود …
وقتی که بر سر مزار شهیدت میرسی و زانوان خستهات را امان میدهی، وقتی قبری را که بالایش نوشتهاند سرباز رشید اسلام را در آغوش مهربانیهایت میگیری، این گریه است …
که دیگر تحمل ماندن در قفس سینه را نمییابد و زمزمههای لالایی روی لبانت گل میکند. مادر همه ی ما ….. دعایمان کن.