من پاكم؟!....
ما امروز آنچه را که بخواهیم می پوشیم، حتی اگر نداشته باشیم، به زور اقساط و قرض و تیغ زدن و با یک عمر وقت گرفتن و دوختن و …و نشان دادن.همه ی زندگی مان شده است بازی کردن و تماشاچی جمع کردن.اما چطور می توانیم هرچه داریم بپوشیم درحالیکه دلهایی را به مرگ می رساند و می پوساند…! آیا این چنین لباس پوشیدن ما دلها را از خدا جدا نمیکند؟
انسانی که جهت پیدا کرده، باید لباس پوشیدنش، رفت و آمدهایش در جهت باشد. نه بت باشد، نه بت پرست. حجاب یک حکم از دستورات اسلام است، که زمینه ای می خواهد که جهان بینی است و ریشه ای، که عشق به حق است. کسی که عاشق حق شد، عاشق خلق می شود. و وقتی انسان عاشق خلق شد نمی تواند راهزن خلق گردد. ما دوست داریم که خود را به بزرگی نشان دهیم، ولی وقتی روحی به علو رسید جز حق کسی را ملاک نمی گیرد. خلقی که بی ملاک است، تعریف هایش هم بدون درنظر گرفتن ملاک می باشد. و بنابراین بی ارزش.
متقین می ترسند. این روحهای راه رفته می توانند و می دانند که در این هستی چگونه راه بروند و چطور نگاه کنند. آن تیزی نگاه باید بسته شود. نگاه ها کنترل می شود، دامن ها از آلودگی حفظ می شود، زینتها آشکار نمی شود، حرفها نرم و پرناز نمی شود، لباسها محفوظ می شود، و حرکتها و راه رفتن ها کنترل می شود. این انسان حسابگر است، با فکر و سنجش حرکت می کند. و با این سنجش و فکر نه تنها از نشاط زندگی عقب نیفتاده که به نشاط رسیده.
مسئله این نیست که من پاکم، مسئله این است که دیگران نباید آلوده شوند، و نباید دلهاشان اسیر من باشد و نباید من سنگ راهشان و بت بزرگشان باشم.مسئله این است که اگر کسی با عمل من گندید ناچار گند او به من هم سرایت میکند.