عروسی شهید حجت الاسلام ردانی پور
عروسی شهید حجت الاسلام ردانی پور
طلبه شهید مصطفی ردانی پور شب حضرت زهرا سلام الله علیها را در خواب می بیند که به عروسی اش آمده ، شهید ردانی پور به ایشان می گوید: خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط می خواستم احترام کنم. حضرت زهرا سلام الله علیها پاسخ می دهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟»
ازدواج شهید ردانی پور
هر وقت که مادر برای سرو سامان دادن پسرش نقشه ای می کشید و او را در خلوتی به کنار می کشید می شنید که مصطفی می گوید:
بچه های مردم تکه پاره شدن ،افتادن گوشه کنار بیابون ها ،اون وقت شما می گین کارهاتو ول کن بیا زن بگیر ! با همه این اوصاف شنیده بود.
امام (ره ) گفتهاند با همسرهای شهدا ازدواج کنید. مادر هم که دست بردار نبود و تو گوشش می خواند که وقت زن گرفتنت شده. بالاخره راضی شد و مادر و خواهرش را فرستاد بروند خواستگاری.
بهشان نگفته بود که این خانم همسر شهید است. ایشان همه خواستگارها را رد می کرد، مصطفی را هم رد کرد.
مصطفی پیغام فرستاد امام (ره ) گفتن:
«با همسرهای شهدا ازدواج کنید » باز هم قبول نکرد او می خواست تا مراسم سال همسر شهیدش صبر کند.
دوباره مصطفی پیغام فرستاد که شما سید هستید می خواهم داماد حضرت زهرا (س) باشم. دیگر نتوانست حرفی بزند . جوابش مثبت بود.
امام خطبه عقدشان را خواند. مصطفی گفت:
«آقا ما را نصیحت کنید » امام (ره) به عروس نگاهی کرد و گفت: « از خدا می خواهم که به شما صبر بدهد»
حضور حضرت زهرا س در عروسی شهید ردانی پور
طلبه شهید مصطفی ردانی پور برای عروسی اش علاوه بر میهمانان ، یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا سلام الله علیها می نویسد و به ضریح حضرت معصومه سلام الله علیها می اندازد ، شب حضرت زهرا سلام الله علیها را در خواب می بیند که به عروسی اش آمده ، شهید ردانی پور به ایشان می گوید
خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط می خواستم احترام کنم. حضرت زهرا سلام الله علیها پاسخ می دهند: «مصطفی جان!
ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟»
شهید مصطفی ردانی پور دیگر تا صبح نخوابید نماز می خواند ، دعا می کرد، گریه می کرد.
میگفت من شهید می شوم
دوستش گفته بود این همه گریه و زاری میکنی، می گی می خوام شهید بشم دیگه زن گرفتنت چیه ؟ جواب داد : «خانمم سیده. می خوام اون دنیا به حضرت زهرا (س) محرم باشم . شاید به صورتم نگاه کنه!»
شب عروسی بلند شد به سخنرانی و گفت:
«امشب عروسی من نیست. عروسی من وقیته که توی خون خودم غلت بزنم» تازه سه روز از عروسیاش گذشته بود که دست زنش را گذاشت تو دست مادر ، سرش را انداخت پایین و گفت دلم می خواهد دختر خوبی برای مادرم باشی بعد هم آرام و بی صدا رفت منطقه.
بدون عمامه، بدون سمت ، مثل یک بسیجی ، اول ستون راهی عملیات شد. عملیات والفجر 2 درمنطقه حاج عمران و تپه های شهید برهانی شروع شده بود.
بعد از مدتی نیروها از هر طرف محاصره شدند. حاج آقا ردانی زیر لب قرآن می خواند و دشمن بالای تپه را بسته بود به رگبار . دستورعقب نشینی صادر می شود اما او همچنان مقاومت می کند.
هرگز امام زمان (عج) را فراموش نکنید، که او واسطه بین خالق و مخلوق است.
تا اینکه گلوله ای از پشت سر به جمجمه اش اصابت می کند. آرامشی زیبا وجودش و زخم های کهنه میدان نبردش را التیام می دهد. اودیگر به آرزویش رسیده است.
هق هق گریه می کرد ؛نفسش بالا نمی آمد . تا آن روز بچه ها حاج حسین را آن طور ندیده بودند و همه می دانستند که سینه مصطفی ردانی پور ، مأمنی بوده برای دلتنگی های حاج حسین.
زمانی که قلب حسین از آماج تیر هجران یاران و دوستان شهیدش فشرده می شد، تنها آغوش مصطفی می توانست آرام بخش لحظه های سرد و سنگینش باشد.
آن شب همه گریه می کردند بچه ها یاد شب هایی افتاده بودند که مصطفی برایشان دعا می خواند . هرکسی یک گوشه ای را گیر آورده بود، برایش زیارت عاشورا یا دعای توسل می خواند.
حاج حسین بچه ها را فرستاد بروند جنازه ها را بیاورند. سری اول صد و پانزده شهید آوردند ، مصطفی نبود . فردا صبح بیست و پنچ شهید دیگر آوردند ، بازهم نبود.
منطقه دست عراقی ها بود . چند بار دیگر هم عملیات شد اما از او خبری نشد. جنگ هم که تمام شد دوستانش رفتند ودنبالش روی تپه های برهانی ، توی همان شیار ، همه جای تپه را گشتند.نبود!
سه نفر همراهش را پیدا کردند اما ازخودش خبری نشد. مصطفی برنگشت که نگشت.
جملاتی از شهید ردانی پور
1-هرگز امام زمان (عج) را فراموش نکنید، که او واسطه بین خالق و مخلوق است.
2- تزکیه و تعلّم را پیشه خود سازید.
3-حرکت در راه خدا سختی و رنج دارد و موانع بسیار.
4- با صبر و استقامت راه شهدا را ادامه دهید.
5- دست از دامان امام زمان(عج) و نوکرانش نکشید.
6-اگر شهید باشم زنده ام زنده تر از زنده ها.
7- بارالها! در این دنیا نتوانستم آنگونه که تو می خواهی زندگی کنم.پس مرگم را آنچنان قرار ده که لااقل به این گونه کفاره گناهانم گردد.خدایا تو می دانی که برای همین عازم جبهه های جنگ شدم.
8- پروردگارا! هرچند به نفس مطمئنه نرسیدم و در جهاد اکبر پیروز نگشتم، اما به جهاد اصغر پرداختم.
9- تنها راه سعادت و رسیدن به کمال، بندگی ست و بندگی او در اطاعت از اوامر و ترک نواهی اش می باشد.
10- به یاد خدا باشید و زندگی خودتان را با اسلام همصدا سازید.
11- از اسلام پیروی کنید و فرزندانتان را برای خدمت به جامعه اسلامی و سربازی امام زمان(عج) تربیت کنید.
12- عمر خود را برای رسیدن به لقاء الله و جلب رضایت حضرت حق و خشنودی ولیش- حجت حق- بگذرانید.
13- دست یکدیگر را بگیرید و راه شهدا را که همان راه رسیدن به خدای متعال است ادامه دهید.
14-با دشمن درون و برون برای خدا مبارزه کنید.
15-عزیزان! امروز که گرانمایه ترین سرمایه خود یعنی عمر پربهایتان را در جبهه ها می گذرانید، از این نعمت بزرگ کمال استفاده را برای خود سازی و مبارزه با نفس بنمایید.
منبع:سایت تبیان