راز رضا
راز رضا عليه السلام
صلاى ولايت
از آن زمان كه تو در نيشابور، سر از كجاوه برون آوردى و به كرشمهاي، آتش شوق بر جگر سوخته خلايق عاشق زدى و صلاى توحيد سر دادى و آن را مأمن و پناهگاه محكم و خدشه ناپذير خواندي، راز ورود به اين قلعه را فاش كردي كه تويي
از آن زمان، ما خورشيد ولايت تو را در سرزمين قلبهاي خويش هميشه در كار طلوع يافتيم و حيات را بى حضور تو در سرزمين خويش ناممكن فهميديم.
عشق ما به اين خاك، تنها از اين روست كه تو در آن آرميدهاى و پيوند ناگسستنى دل ما به اين فضاى ملكوتى از اين جهت، كه تو در آن تنفس ميكنى و رايحه شوقآفرين تو در آن ميپيچد.
چه كسى ميگويد كه ما بى حضور تو توان برخاستن داشتيم؟
چه كسى ميگويد كه ما بي استشمام بوى تو، راه به حقيقت ميبرديم؟
چه كسى ميگويد كه ما جز در پرتو تابناك تو، جستن خداوند را ميتوانستيم؟
ما هنوز«اللهاكبر»هاى تو را با سر و پاى برهنه در نماز شورآفرين عيد، از ياد نبردهايم. همان طنين گرم نالههاى غريبانه و مظلومانه توست كه ما پابرهنگان و مظلومان در اين جهان بزرگ را توان ايستادنى چنين بخشيده است.
ما از تو آموختهايم كه هر جا دشمن، لباس فريب بر تن كرد، جامه خدعه پوشيد، نقاب نيرنگ بر چهره آويخت، بر پشتى مكر تكيه زد و به تخت حيله نشست، با نواى اعجازآفرين «اللهاكبر»، لباس فريب را بر تنش بدريم، جامه خدعه را بر اندامش پاره كنيم، نقاب نيرنگ را بر چهرهاش بشكنيم، پشت و رويش را هويدا كنيم، از تخت حيلهاش به زير افكنيم، به رسوايياش بكشانيم و به عزايش بنشانيم.
زخم كهنه
«…السلامعليك يا علي بن موسيالرضا… اشهد انك قد اقمت الصلوة و»
اين چه ظلمى است كه بر تو رفته است و دشمن با تو چه كرده است كه ما از وراى صدها سال، وقتى در كنار ضريح عشق آفرينت زانو ميزنيم، بايد شهادت دهيم كه تو اقامه نماز كردى و ايتاى زكات!
بايد شهادت دهيم كه تو آمر به معروف و ناهى از منكر بودي.
اين چه شهادتى است كه مظلوميت تو در آن موج ميزند!
مگر نه تو خود نماز مجسم بودي؟
مگر نه نماز در دستهاى تو قامت ميبست؟
مگر نه قيام و قعود جهان، چشم و گوش به مكبر مژگان تو دوخته بود؟
مگر نه سجود، تموج دل دريايى تو بود؟
مگر نه معروف، رضاى تو بود و منكر، خشم و غضب تو؟
مگر نه شما جايى ميان خالق و مخلوق بوديد و واسطه فيض؟
«نزلونا عن الربوبيه و قولوا فينا ما شئتم» مگر كلام شما نبود؟
پس چيست راز اينگونه سلام گفتن بر تو؟ راز شهادت به اقامه نماز تو و ايتاى زكات تو؟ راز شهادت به عبادت تو، تا رسيدن به سرمنزل يقين؟
توان برگرفتن اين مُهر، توان گشودن اين راز در درستهاى ما نيست.
اما پيداست هم كه اين راز، تنها راز تو نيست؛ راز پدران توست و راز فرزندان تو.
سرچشمه اين راز زلال، در محراب مظلوميت على است (عليهالسلام)؛ آنجا كه شهادتش در محراب، مردم مرعوب و گنگ را به تعجب واميدارد كه مگر على نماز ميخواند؟
و اين راز از جنس همان رازى است كه با جگر سوخته امام حسن (ع) به طشت ميريزد، اما هيچ دلى نميلرزد و هيچ اشكى نميريزد.
و اين راز از سنخ همان رازى است كه وقتى عشق رسولالله (ص) بر سرنيزهها، خارجى معرفى ميشود، هجوم بيرحمانه سنگ از بامهاى جهالت و كنگرههاى قساوت، بر هويت خورشيد تكرار ميگردد.
و اين همان رازى است كه در گريههاى سجاد(ع) موج ميزند.
و اين همان رازى است كه امام باقرِ(ع) جوان را بي هيچ دغدغه واكنشي، از ميان مردم ميربايد.
و اين همان رازى است كه همه عمر صادق آل محمد را به محو گذشتههاى محرف و غبارآلوده صرف ميكند.
و اين همان رازى است كه بر جنازه ستم كشيده امام صابر(ع)- امام کاظم- فرياد ميكند: «هذا امام الرفضه». دشمن چه كرده است با شما آلالله؟ چه تصويرى از شما در ذهن عالميان كشيده است كه ما شيعيان هم از وراى صدها سال، بايد به نماز خواندن و زكات دادن شما گواهى دهيم؟
اين است كه در زمان ولادت تو هم كه ولادت عشق است و تجلى اسماى حسناى خداوند بر زمين، اشك چشمهايمان خشك نميشود و سنگينى غم جانمان كاستى نميپذيرد.
خدا ظهور قائمتان را نزديك فرمايد تا اين زخم كهنه چند ساله را مرهم و درمانى جانانه باشد.
آمين.
سید مهدی شجاعی