دلنوشته به مدیر محترم و استاد اخلاق سر کار خانم صغری ملاولی
دیر زمانیست آهوی دلم رمیده ی کوی شماست
آقا صحرای دلم حال و هوای باران شماست
ایام عروج مادر و ماتم حیدر میر جانهاست
حرف دل ما طلب صبر سبوی بی تاب شماست
میخواهم از خودم شروع کنم! نه بهتر است بگویم از تویی که وجودت آرام بودند و آرام بخشی معنای علم بودی و صداقت در کنارت نه حقی ضایع می شد و نه کسی رنجیده، نه خاطری نا آرام و نه امیدی بی سرانجام.
نه! گمان مبرید که از آسمان سخن میگویم بلکه از زمینی میسرایم که جنسش آسمانی بود(هست الحمدلله*)، اگر این کلام ناقصم پردهی وصف را پاره کرده چون قلم را یارای نگاشتن بر خوبیهایت نبوده و اگر گفته ام برای برخی سنگین مینماید شاید عالمان با عمل را اندک دیده اند. اما منی که با شما عمری را سپری کردم می دانم که وجودت چه گوهر تابناکی داشت که با غصهی هر طلبهای آشفته میشدی، مسولیتت مدیریت بود و چه مدیری؟اما نه صندلی ای را بر خود اختصاص دادی و نه میزی…
آنچه میگویم نه اغراق است و نه اوهام، عین واقعیتی است که یقین دارم هستند کسانی که صحه بر رایم گذارند. دست به قلمم چندان خراب نیست اما اکنون که دلم حس رفتن شما را میخواهد ترسیم کند دستانم را از حرکت باز میدارد. باید برکرانهی آسمان ها نوشت باید از آرامشی گویم که پژواک قلم نیز نرساند سوزش.
اما یقین دارم نامتان در دفتر یادها چنان ماندگار خواهد ماند که طوفان های گذر زمان نیز سنگریزه های آن را در مسیر سیل ها نتواند بردن.
نمیدانم تا چه حد توانستم عمق اقیانوس ارادتمان را به محضر مدیر نه! استاد اخلاقمان عرضه دارم؟
فلذا جا دارد که بگویم زین خیال تیز پروازم که:
طائر خیال عجیب تیز پرواز است! از کجا رهسپار است تا کجا از کدام برهوت به کدام آسمان؟ از ملک تا ملکوت. از ناسوت تا لاهوت …آرام باش ای جان من لختی تعلل بایدت.
و در پایان بگویم:
چه نهان بیمفهومی ساخته ام ز درون خرابم. سخنم نه به شعر ماند و نه رساند غم های وجود.
برای سلامتی استادم صلوات
از طرف سرکار خانم: ذلیخا سعید محمدی