دلنوشته به امام زمان (عج)
وزش بادهای خوش بو را حس می کنم میان این همه تکرار روزها و نیامدنت که سرفصل تمام عصرهای جمعه است.
ستاره های بی فروغ را بنگر و زمینی را که زانو زده و فریاد العجل سر می دهد.
پشت سر تمام روزها اسپندهای دود نشده و کوچه های بی حضور نقش بسته اند، عقربه ها می گریزند و ثانیه ها
خاکستر می شوند، همه آمدن تو را جار می زنند. پس کی می آیی ای طلوع هستی؟
قفسها زیاد شده اند و پرنده های در قفس زیادتر و تقویم، روزهای به تکرار نشسته اش را گم کرده!
بشمار پنجره های فولادی بسته را و کودکانی را که با سیلی زمانه، رنجور چون فانوس نیم سوز شده اند.
کجایی ای سبزینه پوش که آمدنت را هر جمعه تکرار ندبه های دلتنگی و اشک به غروب می رسانم.
کجا ایستاده ای که جهان کهنسال ما غمهای همیشگی اش را به دست باد می سپارد، زمان داد می زند زخم سالهای
بی تو را که پای گذر ثانیه ها، لحظه لحظه شانه های زمین را بی طاقت می کند.
هر جمعه دستهای جمکران بالا می رود و حضور تو را به دعا می نشیند. این روزها زمین و زمان منتظرند تا تو
بیایی و مزار مادرت را به خیل عاشقان درد آشنا نشان دهی. آسمان بغض آلود است و دل گرفته و حالی به ابرهای
سیاهپوش نمی دهد و آواز پرندگان در سینه هاشان مدفون شده است.
کوچه های فاطمیه را با اشک و گلاب آب و جارو کرده ایم …… زودتر بیا…. منتظریم
مائده زارعی