توکل امام خمینی (ره)
وقتی امام در نجف زندگی میکردند، یک روز احمد آقا خدمت امام رسیدند و عرضه
کردند: صاحبخانه تقاضای اجارهی عقب افتاده را دارد. امام فرمودند: بگو خانه را
میفروشی؟! احمد آقا: اجاره دیرشده! خانه را بخریم!؟ امام فرمودند: توکل بر خدا؛
ولی احمد آقا به صاحبخانه هیچ نگفتند، فردا باز صاحبخانه آمد و تقاضای اجاره
کرد. امام به احمد آقا فرمودند: مگر نگفتی فروشندهی خانه هستی؟ احمد آقا آمد
و پیغام امام را به صاحبخانه داد. صاحبخانه گفت: بله مشتری هم دارم بیست
هزار تومان. امام فرمودند: فردا بعد از ظهر بیایند تا قولنامه خانه را بنویسیم. احمدآقا
با تعجب گفتند: با چه پولی؟ امام فرمودند: توکل بر خدا. فردا بعد از ظهر چند نفر از
خمین به نجف آمدند و به امام گفتند: ما سر راه مکه هستیم، مقداری پول داریم که
می خواهیم نزد شما به امانت بگذاریم. امام قبول کردند به شرط دخل و تصرف در
آن. احمدآقا به امام عرض کرد: آقا چهطور پول را برخواهی گرداند؟ امام فرمودند:
توکل بر خدا. بعد از یک ساعت اهالی خمین برگشتند و به امام گفتند: سفر ما
درست نشد، میخواهیم برگردیم و امانت خود را خواستند. امام پول ان ها را دادند.
احمدآقا گفتند: حالا با چه پولی خانه را میخرید؟! امام فرمودند: توکلمان بر
خداست، یک ساعت به نوشتن قولنامه مانده بود که حاج مرتضی پسندیده (برادر
بزرگ امام) از خمین آمدند و به امام گفتند: املاک وراثتی در خمین را فروختیم؛ این
بیست هزار تومان سهم شما است…