دهه فجر مبارک
بیست و دوی بهمن که حیات وطن است
خود روح خدایی است که در جان و تن است
ما زنده به آنیم و از آن یاد کنیم
یوم الهی که یادگار از آن ماه بهمن است
بیست و دوی بهمن که حیات وطن است
خود روح خدایی است که در جان و تن است
ما زنده به آنیم و از آن یاد کنیم
یوم الهی که یادگار از آن ماه بهمن است
خشم و ناتواني
امام هادى سلام الله علیه
الغَضَبُ عَلى مَن لا تَمِلكُ عَجزٌ و عَلى مَن تَمِلكُ لَومٌ؛
خشم بر كسى كه اختيارش به دست تو نيست، ناتوانى، و بر آن كه اختيارش به دست تو است، مايه سرزنش است
موسوعة احادیث اهل البیت(ع): ح 12040
روزی یک استاد دانشگاه تصميم گرفت تا دانشجويانش را به مبارزه بطلبد .
اوپرسيد : آيا خداوند هر چيزی را که وجود دارد ، آفريده است ؟
دانشجويي شجاعانه پاسخ داد : بله.
استاد پرسيد : هر چيزی را ؟
پاسخ دانشجو اين بود : بله هر چيزی را .
استاد گفت : در اين حالت ، خداوند شر را آفريده است . درست است ؟
زيرا شروجود دارد .
برای اين سوال ، دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند .
استاد از اين فرصت حظ برده بود که توانسته بود يکبار ديگر ثابت کند
که ايمان و اعتقاد فقط يک افسانه است .
ناگهان ، يک دانشجوی ديگر دستش را بلند کرد و گفت : استاد ، ممکن است که
از شما يک سوال بپرسم؟
استاد پاسخ داد : البته .
دانشجو پرسيد : آيا سرما وجود دارد ؟
استاد پاسخ داد : البته ، آيا شما هرگز احساس سرما نکرده ايد ؟
دانشجو پاسخ داد : البته آقا ، اما سرما وجود ندارد .
طبق مطالعات علم فيزيک ، سرما عدم تمام و کمال گرماست . و شئی را تنها
در صورتی می توان مطالعه کرد که انرژی داشته باشد و انرژی را انتقال دهد .
و اين گرمای يک شئی است که انرژی آن را انتقال می دهد .
بدون گرما ، اشياء بی حرکت هستند ، قابليت واکنش ندارند .
پس سرما وجود ندارد. ما لفظ سرما را ساخته ايم تا فقدان گرما را توضيح دهيم .
دانشجو ادامه داد : و تاريکی ؟
استاد پاسخ داد : تاريکی وجود دارد .
دانشجو گفت : شما باز هم در اشتباه هستيد ، آقا .
تاريکی فقدان کامل نوراست . شما می توانيد نور و روشنايي را مطالعه کنيد ،
اما تاريکی را نمی توانيد مطالعه کنيد. منشور نيکولز تنوع رنگهای مختلف را
نشان می دهد که در آن طبق طول امواج نور ، نور می تواند تجزيه شود .
تاريکی لفظی است که ما ايجاد کرده ايم تا فقدان کامل نور را توضيح دهيم .
و سرانجام دانشجو پرسيد : و شر ، آقا ، آيا شر وجود دارد ؟ خداوند شر را
نيافريده است . شر فقدان خدا در قلب افراد است ، شر فقدان عشق ، انسانيت
و ايمان است . عشق و ايمان مانند گرما و نور هستند . آنها وجود دارند .
فقدان آنها منجر به شر می شود .
و حالا نوبت استاد بود که ساکت بماند .
نام اين دانشجو آلبرت انيشتين بود.
روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد
پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید:
ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی
آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:…
اول: روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت
بعدی: هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر(صل الله علیه و آله) رسید و گفت
ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید:
به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم،
در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت
سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
…….. اللهم عجل لولیک الفرج
منبع: جوامع الحکایات - محمد عرفی
بركات ظهور
امام سجّاد سلام الله علیه
آن گاه كه قائم ما قيام كند، خداوند آفت را از شيعيان ما بزدايد و دلهايشان را چون پارههاى آهن گرداند.
تمناي شهادت
پيامبر اكرم صلی الله علیه وآله
مَن طَلَبَ الشَّهادَةَ صادِقاً أعطِيَها ولَو لَم تُصِبْهُ؛
هر كس به راستى خواهان شهادت باشد به (مقام) آن می رسد، هر چند به شهادت نرسد.
مجادلة طبّي خواندني امام صادق(ع) با يک طبيب هندي
ربيع حاجب ميگويد: روزي طبيبي هندي در مجلس منصور کتاب طب ميخواند، در حالي که امام صادق(ع) در آنجا حضور داشت. چون از قرائت مسائل طب فراغت يافت، به امام ششم(ع) گفت: دوست داري از دانش خود به تو بياموزم؟ حضرت فرمود: «نه، زيرا آنچه من ميدانم از دانش تو بهتر است.» طبيب پرسيد: تو از طب چه ميداني؟ حضرت فرمود: «من حرارت را با سردي و سردي را با گرمي، رطوبت را با خشکي و خشکي را با رطوبت درمان ميکنم و مسئلة تندرستي را به خدا وا ميگذارم و براي تندرستي دستور پيامبر(ص) را به کار ميبرم که فرمود: «شکم، خانة درد است و پرهيز، درمان هر دردي است و تن را به آنچه خوي گرفته، بايد عادت داد.»
طبيب گفت: طبّ جز اين چيزي نيست. امام گفت: «ميپنداري که من اين دستورها را از کتابهاي بهداشتي ياد گرفتهام؟ طبيب گفت: آري، امام فرمود: من اينها را از خدا فرا گرفتهام. تو بگو من از جهت بهداشت داناترم يا تو؟ طبيب گفت: البتّه من. امام(ع) فرمود: اگر اين چنين است من از تو پرسشهايي ميپرسم، تو پاسخ بده. طبيب گفت: بپرس.
امام صادق(ع) پرسشهاي زير را از طبيب هندي پرسيدند:
چرا جمجمة سر چند قطعه است؟
چرا موي سر بالاي آن است؟
چرا پيشاني مو ندارد؟
چرا در پيشاني، خطوط و چين وجود دارد؟
چرا ابرو بالاي چشم است؟
چرا دو چشم، مانند بادام است؟
چرا بيني ميان چشمهاست؟
چرا سوراخ بيني در زير آن است؟
چرا لب و سبيل بالاي دهان است؟
چرا مردان ريش دارند؟
چرا دندان پيشين، تيزتر و دندان آسياب، پهن و دندان بادام شکن، بلند است؟
چرا کف دستها مو ندارد؟
چرا ناخن و مو جان ندارند؟
چرا قلب مانند صنوبر است؟
چرا شُش دو تکّه است و در جاي خود حرکت ميکند؟
چرا کبد (جگر) خميده است؟
چرا دو زانو به طرف پشت خم و تا ميگردند؟
چرا گامهاي پا ميان تهي است؟
طبيب هندي در پاسخ به تمامي پرسشهاي بالا گفت: نميدانم.
امام فرمود: من علّت اينها را ميدانم. طبيب گفت: بيان کن.
امام فرمود:
ـ جمجمه به دليل اينکه ميان تهي است، از چند قطعه، آفريده شده است و اگر قطعه قطعه نبود، ويران ميشد، بنابراين چون چند قطعه است، ديرتر ميشکند.
ـ مو در قسمت بالاي سر است، چون از ريشة آن روغن به مغز ميرسد و از سر موها که سوراخ است، بخارها بيرون ميرود و سرما و گرمايي که به مغز وارد ميشود، دفع ميشود.
ـ پيشاني مو ندارد، براي آنکه روشنايي به چشم برسد.
ـ خطّ و چين پيشاني نيز عرقي را که از سر ميريزد، نگه ميدارد تا وارد چشمها نشود و انسان بتواند آن را پاک کند، مانند رودخانهها که آبهاي روي زمين را نگهداري ميکنند.
ـ ابروها بالاي دو چشم قرار دارند تا نور به اندازة کافي به آنها برسد. اي طبيب، نميبيني وقتي شدّت نور زياد است، دست خود را بالاي چشمها ميگيري تا روشني به مقدار کافي به چشمهايت برسد و از زيادي آن پيشگيري کند؟!
ـ بيني بين دو چشم قرار دارد تا روشنايي را بين آنها به طور مساوي تقسيم کند.
ـ چشمها شکل بادام هستند تا ميل دوا در آن فرو برود و بيرون آيد. اگر چشم چهار گوش يا گرد بود، ميل در آن به درستي وارد نميشد و دوا به همه جاي آن نميرسيد و بيماري چشم درمان نميشد.
ـ خداوند سوارخ بيني را در زير آن آفريد تا فضولات مغز از آن پايين بيايد و بو از آن بالا رود. اگر سوراخ بيني در بالا بود، نه فضولات از آن پايين ميآمد و نه بوي چيزي را در مييافت.
ـ سبيل و لب را بالاي دهان آفريد، تا فضولاتي را که از مغز پايين ميآيد، نگه دارد و خوراک و آشاميدني به آن آلوده نگردد و آدمي بتواند آنها را از آلودگي پاک کند.
ـ براي مردان محاسن (ريش) را آفريد تا نيازي به پوشاندن سر نداشته باشند و مرد و زن از يکديگر مشخّص شوند.
ـ دندانهاي پيشين را تيز آفريد تا گزيدن آسان گردد و دندانهاي آسياب را براي خرد کردن غذا پهن آفريد، و دندان نيش را بلند آفريد تا دندانهاي آسياب را مانند ستوني که در بنا به کار ميرود، استوار کند.
ـ دو کف دست را بيمو آفريد تا لمس کردن با آنها صورت گيرد. اگر کف دست مو داشت، وقتي انسان به چيزي دست ميکشيد به خوبي آن را حس نميکرد.
ـ مو و ناخن را بي جان آفريد، چون بلند شدن آنها زشت و کوتاه کردن آنها زيباست. اگر جان داشتند، بريدن آنها همراه با درد زيادي بود.
ـ قلب را مانند صنوبر ساخت، چون وارونه است. سر آن را باريک قرار داد تا در ريهها در آيد و از باد زدن، ريه خنک شود.
ـ کبد را خميده آفريد تا شکم را سنگين کند و آن را فشار دهد تا بخارهاي آن بيرون رود.
ـ خم شدن زانو را به طرف عقب قرار داد تا انسان به جهت پيش روي خود راه رود و به همين علّت حرکات وي ميانه است و اگر چنين نبود، در راه رفتن ميافتاد.
ـ پا را از سمت زير و دو سوي آن، ميان باريک ساخت، براي آنکه اگر همة پا بر روي زمين قرار ميگرفت، مانند سنگ آسياب سنگين ميشد. سنگ آسياب چون بر سر گردي خود باشد، کودکي آن را بر ميگرداند و هر گاه بر روي زمين بيفتد، مردي قوي به سختي ميتواند آن را بلند کند.»
آن طبيب هندي گفت: اينها را از کجا آموختهاي؟ امام(ع) فرمود: «از پدرانم و ايشان از پيامبر(ص) و او از جبرئيل، امين وحي و او از پروردگار که مصالح همة اجسام را ميداند.» طبيب در آن وقت مسلمان شد و گفت: تو داناترين مردم روزگاري.
راستي چه شگفتانگيز است که حضرت صادق(ع) بدون در دست داشتن ابزار امروزي که وسيلة شناخت درون و برون انسانند، در گوشهاي از شهر «مدينه» براي يک طبيب هندي، شگفتيهاي خلقت انسان را با دلايل محکم بيان ميفرماید
ز فراق چون ننالم من دلشکسته چون نی که بسوخت بند بندم زحرارت جدایی
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی
امام سجاد (علیه السلام):
ارزش مجالس صالحان
مَجالِسُ الصّالِحینَ داعیةٌ إلی الصّلاج وَ آدابُ العُلماء زِیادَةٌ فِی العَقل.
مجلس های شایستگان، دعوت کننده به سوی شایستگی است وآداب دانشمندان ، فزونی در خرد است.