در سکوتی فرو رفته بودم تا بر اندیشه ای ماندگار برسم که قلم هوای نواختن گرفت و کلمات به سرعت از قلبم می گذشتند و در ذهن مرور و تداعی می شدنداز چه می خواستند بگویند و چه چیزی را به گوش من و شما برسانند …
نپرسید که به جواب برسید و مجاب شوید و استجابت کنید که مرتبه ی اعلی استجابت انس گرفتن است پس گوش را اندکی در این وادی سر گردان کلمات قلبم به دست قلم بسپار و فارغ از هیاهوی اطراف باش تنها گوش کن آرام و بی صدا مثل لحظاتی که دارند می گذرند و ذره ذره هستی ات را به فنا و شاید هم به بقا می کشانند آری از فنا تا بقا تنها یک پیچ توقف فاصله است که اگر صدای دلنواز هدایت تو را به خود آورد می بینی که بدونه هیچ سرمایه ای بر رنگین کمان جاده خوشبختی هستی و الا در بیابان برهوت نابودی و فراموشی …
باز هم بگویم؟ کجا رفته ای؟ گوشت بدست قلم همچنان حلقه به گوش است یا تلنگر می طلبی تا بازت گرداند پس حال که به خود آمدی می نوازم باز هم قلم را بر کاغذ کاهی تمام دقایق معرفتم که با شما خلاصه شد و به اینجا رسید…
آری به شما به شمایی که اکنون در مقابلتان زانو زده و در عین ایستادن با قلبی خاشع می خواهم برایتان سجده کنم…
آری به دل سوخته قلم قسم که باید سجده کرد برای شما که آموختید که چگونه این نی وحشی را رام کرد و در دستان لرزان از جور غفلت زمانه که همچو کوهی به انگشتانم سنگینی می کند به نیزار کاغذ بکشم و بگویم برای شما…
آری می دانم تکراریست برای شما مثل همان درسهای معرفتی که خود از بر بودید اما از الفبای آن برایم سرائیدید و گویی که خود نیز تازه آن طریق رایافته اید با من هم نوا تکر ار می کردید که احساس خوشایند همراهی با بزرگ، روانم را به عرش برساند و بمانم و با نگاهی ملکوتی به ملک دنیای دنی بنگرم و بگویم برای دیگران …
دیگرانی که مثل ابتدای راهم همچنان غرق در ملکند که ملکوت برایشان مأنوس است….
چه بگویم از شما ای معلم ای بهترین هدیه ی خداوند برای پیمودن مسیر بندگیم…
اما اکنون مدتهاست که قلم به هرز زبانی افتاده و شاید شما را به ملالت کشیده و شما مثل مادری مهربان، نه مثل همان معلم مهربان درس معرفت بی هیچ ادعا و در سکوتی تحسین بر انگیز چشم بر آن دوخته اید که چگونه حروف، کلمات و جملات را سر هم می کند تا بگوید فقط یک نتیجه را و آن اینکه معلم عزیزم به تعداد لحظه لحظه ی دقایق حضورم در کرسی درستان نه بلکه به تعداد تمام پلکهایی که برهم زدید و نزدید و در اندیشه ی هدایتم بودید می خواهم از شما تشکر کنم هر چند کلماتم نتوانستند اوج حروف قلبم را با جاری قلم بر کاغذ و به قلب مهربان و عارفتان پیام کنم اما به همان خدایی که آفرید شما را تا بیاموزید مرا قسم که با تمام وجود و از عمق قلبم شبهای تار عبادتم به امید سرافرازیتان به مهتابی ترین لیالی بندگیم پیوند می زنم و می گویم خدایا من علمنی حرفاً فقد سیرنی عبداً …
من عبد این معلمانی هستم که مخلوق شمایند پس آنان را آن ده که آن به….
سپارسگزار معلمی هستم که حرف اولم را که ملودی مزخرف تواختن در گناه بود را به آرزوی شهادت با رمز یا علی مبدل ساخت .
و در آخر میگویم دلم تنگ آسمانی ست که شما مرا در آن به پرواز در آوردید
و کاش میدانستم این دل بساط مرا در کدام آسمان بر بال ابرها خواهد سپرد
کاش میتوانستم به پاس تلاش و تواضعتان معلم نفسم باشم
و دست بوس آن معلمی هستم که قبل از تأدیب من به تأدیب نفسش بر خواست و سزاوار تحسین خدا و مولی الکونین امبرالمومنین علی (ع) شد. به همان علی اعلی می سپارمتان.